ویرانه ای است این جهان
عمر کفاف نمی دهد آباد کنیم
و غیرت٬رخصت نمی دهد رها کنیم
این گونه رها کردن٬ نشانه ی دنائت است
و جاهلانه مرمت کردن٬ نشانه ی رذالت
پس آبادسازی یک گوشه ی گم جهان به دست ما
آبادسازی کل عالم است به دست همگان
ملا صدرا


ای شب جدایی که چون روزم سیاهی ای شب
کن شتابی آخر ز جان من چه خواهی ای شب
نشان زلف دلبری، ز بخت من سیه‌تری
بلا و غم سراسری، تیره همچون آهی ای شب
کنی به هجر یار من، حدیث روزگار من
بری ز کف قرار من، جانم از غم کاهی ای شب
تا که از آن گل دور افتادم خنده و شادی رفت از یادم
سیه شد روزم
بی مه رویش دمی نیاسودم،
به سیل اشکم گواهی ای شب
او شب چون گل نهد ز مستی بر بالین سر
من دور از او کنم ز اشک خود بالین را تر
خون دل از بس خوردم بی او،
محنت و خواری بردم بی او مُردم
بی او بی رخ آن گل دلم به‌جان آمد،
 دگر از جانم چه خواهی ای شب

 


تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هر شب بدین‌سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هر شب تبی این گاه را چون کوه سنگین می‌کند آنگاه چه آتش‌ها که در این کوه برپا می‌کنم هر شب تماشایی است پیچ و تاب آتش‌ها؛ خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می‌کنم هر شب مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هر شب چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو که این یخ کرده را از بی‌کسی‌ها می‌کنم هرشب تمام سایه‌ها را می کشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم
می‌روم تا که فراموش کنم چشم تو را می‌روم تا که در آغوش کشم یاد تو را و هوای هوس وصل تو را، خواب تو را و نگاهت که جهان است و جهان در نگهت شود آیا که فراموش کنم چشم تو را تا بسوزم و کنم خاک، غزل‌های تو را تو حریفی و خزان بود که پایان من است سوگ باران و بهاران همه آواز من است گنه از دیده من بود و نگاهی نگران که مرا دید و ربود و گذر کرد چو باد دست در دست خیالت به بیابان بروم تا به آتش بکشانم لب خاموش تو را موج وهم است و جنون من و دریای عذاب و سرابی که مرا برد
دلم به بوي تو آغشته است سپيده دمان كلمات سرگردان بر ميخيرند و خوابالوده دهان مرا ميجويند تا از تو سخن بگويم كجاي جهان رفتهئي نشان قدم هايت چون دان پرندگان همه سوئي ريخته است باز نميگردي، ميدانم و شعر چون گنجشك بخار آلودي بر بام زمستاني به پاره يخي بدل خواهد شد.
ای ساربان، ای کاروان لیلای من کجا می بری با بردن لیلای من جان و دل مرا می بری ای ساربان کجا می روی لیلای من چرا می بری در بستنِ پیمان ما تنها گواه ما شد خدا تا این جهان، بر پا بود این عشق ما بماند بجا ای ساربان کجا می روی لیلای من چرا می بری تمامی دینم، به دنیای فانی شراره عشقی، که شد زندگانی به یاد یاری، خوشا قطره اشکی به سوز عشقی، خوشا زندگانی همیشه خدایا، محبت دلها به دلها بماند، بسان دل ما که لیلی و مجنون فسانه شود حکایت ما جاودانه شود تو اکنون زعشقم
کنارت آرزو دارم غم از چشم تو بردارم میخواستم وقتی میخندی بشینی جای مهتابم نگاهت راز رفتن هاست تو که دیدی دلم تنهاست میگفتی که جدا باشیم همین باور، تهِ دنیاســـت ♫♫♫♫ با تو بودن دیگه شکل ســرابه حالا که دیدنت فقط توو خوابه یه کوه یخ شدم از دوری تو که تو قلبش داره خورشید میتابه با تو بودن کمه، شبیه رویاست انگار هنوز ستاره شبو میخواست توو تکرار شبات،آفتابی میشم یه شبگردم که مستِ صبحِ فرداست ♫♫♫♫ توو متن نفسامی تو توو هرچی خاطره ست با تو اگه نای قلم باشه میشه
برادر عزیزم دلم برایت تنگ شده است تنگ که می‌گویم، نه مثل تنگی پیراهن. دلتنگی من، شبیه حال نهنگی است که به جای اقیانوس او را در تنگ ماهی انداخته‌اند. دلم برایت تنگ شده است. این یعنی ریه‌های من، دم و بازدم نفس‌های تو را کم آورده‌اند.
نمی‌گنجد این قلب در تنم این تن در اتاقم این اتاق در خانه‌ام این خانه در دنیا و این دنیای من در جهان ویران خواهم شد دردم را درد می‌کشم در سکوت سکوتی که در آسمان هم نمی‌گنجد چگونه بازگویم این رنج را با دیگران تنگ است این دل برای برادرم این سر برای مغزم که می‌خواهد ترک بردارد و از هم بپاشد
همه ی عمر میشود از همه چیز فرار کرد از اوضاع بد، از آدم ها و حرفهایشان از قضاوت ها و زخم زبان ها آدمی از خودش هم می تواند فرار کند إلّا یک چیز! "تنهایی" همان چیزی که آخر شب ها بختک میشود و راه گلو را می بندد و تمامِ نیمه تمام های عمرمان را به رخمان می کشد تنهایی، تنها چیزیست که نمیشود از آن فرار کرد آخر یک جا آدم را گیر می آورد! آن وقت احساس میکنی تهِ دنیاست؛
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی ای زاهد فردایی فردات مبارک باد کفرت همگی دین شد ت همه شیرین شد حلوا شده‌ای کلی حلوات مبارک باد در خانقه سینه غوغاست فقیران را ای سینه بی‌کینه غوغات مبارک باد این دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد دریاش همی‌گوید دریات مبارک باد ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد ای طالب بالایی بالات مبارک
تو با من چه کرده ای ؟ که از یادم نمیروی ؟! دیر آمدی درست! پرستار پروانه و ارغوان بوده ای درست! مراقب خوانا ترین ترانه از هق هق گریه بوده ای درست! رازدار آواز اهل باران بوده ای درست! اما از من و این اندوه پر سینه بی خبر چرا؟! .
آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت بی‌دل و بی‌خودت کنم در دل و جان نشانمت آمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل تا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌‌فشانمت آمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت آمده‌ام که بوسه‌ای از صنمی ربوده‌ای بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت گل چه بود که گل توی ناطق امر قل توی گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت جان و روان من توی فاتحه خوان من توی فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت صید منی شکار من گرچه ز

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت گروه صنعتی عرشه کاران تحقیق All you need طراحی وب سایت،سئو و بهینه سازیسایت فروش تعمیر و ارتقای فلزیاب فروشگاه